Wednesday, March 17
عصر جمعه پنجم مارس تولّد وینستن بود، بهانهٔ خوبی برای سرگرمی و جشن گرفتن :), ما تصمیم گرفتیم نصف روز رو کار کنیم. بعد کار به خونه سواحیلی رفتم، تمیزش کردم و غذا درست کردم. من خجالت کشیدم که لباسهای تمیز و قشنگم رو اونجا بپوشم و برای جشن آماده بشم، بنابر این برای آماده شدن به هتل آنت و وینستن رفتم

شام بسیار خوبی در محل اقامت توریستها خوردیم. خدای من، چه قدر تفاوت بین این مکان که توریستها بودند با جایی که مردم عادی زندگی میکردند وجود داشت!! مثل این بود که در دو سیاره متفاوت بودند.
شب ما در حالی به پایان رسید که دوستان قدیمیمون رو در کنیا ملاقات کردیم. شبمون پر بود از رقص، نوشیدن و خنده. همه چیز بسیار خوب و عالی بود: رقص، مردم، نگاه ها، حرکت و تمام مشاهدات. اینجا تو به عنوان یک سفید پوست معروف هستی.
این موقعیتها تو رو در معرض یک فرهنگ جدید قرار میدهد. به هر حال خیلی خوش گذشت، و مردم زیادی رو ملاقات کردیم، به شبها یی مثل امشب نیاز داریم، که نیروی از دست رفتمون رو دوباره برگردونیم




Write a comment