بعضی اوقات فکر می کنم چه جوری میشه یه قضاوت صحیح نسبت به دیگران داشت. مطمئناً تا زمانی که تمام واقعیت های هر آدمی رو ندونی نمی تونی یه قضاوت صحیح هم داشته باشی. ولی آیا میشه تمامی واقعیت های آدم ها رو فهمید و شناخت؟ اگر این واقعیت ها تفسیر هایی باشه که آدم ها از خودشون دارند آیا میشه به این واقعیت ها اعتماد کرد؟ من فکر می کنم چاره ای جز این نیست...باید به این تفسیرها اعتماد کرد.

پروژه ای که خیلی وقته ذهنم رو درگیر کرده، رفتن و عمیق شدن تو دنیای آدم هاست. اینکه جهان بینی آدم ها به زندگی چیه و بر همین اساس چه جوری زندگی می کنند. اینکه ببینی آدم ها چه جوری با قوائد و پیش فرض های موجود دست و پنجه نرم می کنند. تناقضات ما آدم ها چیه؟ و کجا نقطه تلاقی اضطراب، تشویش و نا امیدیه.

برای وارد شدن به دنیای ذهنی آدم ها یه راه اینه که بشینی و قصه های اونها و تفسیرهاشون رو از این قصه ها بشنوی. حتماً نباید روانکاو بود تا به این دنیا رسید. کافیه گوش هامون رو و چشم هامون رو خوب باز کنیم...این طوری شاید بتونیم قضاوت کامل تر و روشن تری هم نسبت به دیگران پیدا کنیم.

 

نویسنده: حمیده

موقعیت شماره 1

در ایران، در جامعه ای که تن و بدن تو به عنوان یک زن در قید و در بند نگاه مردانه گرفتار شده هیچ وقت آزادی و رهایی ای رو برای تنت نمی تونی متصور باشی:

 سنت ها، عرف، دین، قوائد و قوانین اجتماعی تمام اون چیزهایه که نمیذاره تو از نگاه  یه مرد در امان باشی. در جایی که روسری به سر داری و تنت رو پوشوندی داری تنت رو مخفی می کنی و یا شاید داری انکارش می کنی. باید خیلی چیزها رو در مورد خودت فراموش کنی و به اون چیزی که در نگاه اون مرد وجود داره فکر کنی.

موقعیت شماره 2

در سوئد، در جامعه ای که تن و بدن تو به عنوان یک زن در قید و بند نگاه مردانه گرفتار شده هیچ وقت آزادی و رهایی ای رو برای تنت نمی تونی متصور باشی:

هنجارها، عرف، رسانه ها و مد تمام اون چیزهایه که نمیذاره تو از نگاه  یه مرد در امان باشی. در جایی که  نه تنها روسری به سر نداری و تنت رو مخفی نمی کنی بلکه بر اساس میل شخصی لباس بر تن می کنی باید خیلی چیزها رو در مورد خودت فراموش کنی و به اون چیزی که در نگاه اون مرد وجود داره فکر کنی.

 

نویسنده: حمیده


فرض کنین در مورد یک شخصیت میخواین یه داستان بنویسین و یا یک فیلم بسازید. تنها چیزی که در مورد این شخصیت میدونین اینه که تنها در کلبه ای دور افتاده در روستایی زندگی می کنه. کاملاً تنها در خانه ای روستایی که حتی خانه هم جایی تنها و دور افتاده است. فکر می کنین اگر این شخصیت رو یک زن انتخاب کنین داستان و یا فیلمتون جذاب تر میشه و یا اگر یک مرد انتخابش کنید؟ چرا؟

 

نویسنده: حمیده




فکر می کنم هفته های اول ماه ژانویه بود که اولین بار با هم حرف زدیم. هیچ وقت یادم نمیره احساس خوشحالی ای رو که داشتم بعد از صحبت کردن با رز. اتفاق خاصی نیفتاده بود ولی همین که یک زن و اون هم یک زن ایرانی – سوئدی علاقه مند به پروژه ای شده بود که توی ذهنم داشتم خیلی تسکین دهنده بود. گرچه این احساس تسکین بعد از یه مدت کوتاهی تبدیل به اضطراب شد. چون تقریباً هر بار که با رز قرار میذاشتم که ببینمش به خاطر مشغله ای که اون داشت کنسل می شد. میتونم بگم حداقل 10 بار پشت سر هم قرار ما کنسل شد. دیگه کار به جایی رسید که من یواش یواش داشتم امیدم رو از دست می دادم... با خودم فکر می کردم حتماً رز دیگه علاقه مند به پروژه نیست و یا اگه هست اون قدری که برای من جدیه برای اون نیست. با خودم هی فکر می کردم حالا تکلیف چیه بالاخره...

ای وای از این داوری های کودکانه. الان که دارم این بلاگ رو می نویسم من و رز به طور کاملاً جدی پروژه رو استارت زدیم. و جالب برای من اینجاست که رز دقیقاً بر خلاف تصورات من که فکر می کردم به اندازه من جدی نیست می بینم که از من هم جدی تره و کلی ایده ها و برنامه های جانبی دیگه هم تو ذهنشه. بسیار خوشحالم با زنی آشنا شدم قوی، با انگیزه، با تجربه، حرفه ای و با پشتکار که میتونم ازش خیلی چیزها یاد بگیرم. رز کسیه که میتونم بگم خیلی خوشحالم این آغاز رو با اون شروع کردم...

 

نویسنده: حمیده



پنج سال قبل در سوئد، وارد پروژه‌ای شدم که سه شرکت در اون سهم داشتند

. Cooperative Centre, Sida,Swedbank bank

من و ۴ نفر دیگر از سوئد بانک به کنیا رفتیم و عملکرد بانک‌های مختلف در کنیا رو بررسی کردیم. در اونجا با صنایع دستی‌ آکامبا در ارتباط بودم. در اون مکان ده‌ها هزار نفر از صنعتگران مشغول کار بودند. اونها به طور باورنکردنی با استعداد و هنرمند هستند.ولی‌ متأسفانه تغییرات آب و هوایی و خشکسالی باعث از بین رفتن درختان شده، و به همین علت این صنعت در اونجا پیشرفت زیاد خوبی‌ نداشته است.در طول تمام این سالهایی که که در خونه بودم، همیشه در حال فکر کردن به وضعیت اونها بودم، و بعد پنج سال، دوباره برای ساختن یک مستند درباره طرز زندگی اونها, به کنیا برگشتم.  نشون دادن تمام واقعیت‌ها در فیلممون آسون نبود ، اما من از فیلمی که ساختیم راضی‌ هستم,چون فکر می‌کنم این فیلم، اون پیامی رو که می خواستیم رو منتقل می‌کند